قدرتهای ویژه هوش هیجانی | مارک براکت | سخنرانی در گوگل
مقدمه و نقل قول
مارک براکت (MARC BRACKETT): سلام به همگی. حدس میزنم وظیفهی من این است که از شما بپرسم حالتان چطور است؟ (شوخی نمیکنم). قبل از شروع، باید بگویم که عنوان این سخنرانی را من نساختهام. مسئولیت آن بر عهدهی دانیل است. شاید به خاطر این عنوان اخراج شوم. شوخی کردم. میخواهم با یک نقل قول شروع کنم. میتوانم از همه بخواهم که شاید وضعیت نشستن خود را کمی بهتر کنند و یک دم عمیق بکشند. فقط جا خوش کنید و به این فکر کنید که این نقل قول چقدر با شما همخوانی دارد. من آن را میخوانم: "هیچکس اهمیت نمیدهد که چقدر میدانید، مگر اینکه بداند چقدر اهمیت میدهید."
دانشجویان من در ییل (Yale) اغلب میگویند: «من که خیلی باهوشم، پس چرا کسی اهمیت ندهد چقدر میدانم؟ من همهچیز را میدانم». من پاسخ میدهم که شاید در مورد برخی چیزها درست باشد، اما احتمالاً در مورد نحوهی تعامل، نه چندان خوب. کار من عمدتاً در زمینهی آموزش است.
هوش هیجانی در قلب آموزش
من با سیستمهای آموزشی کار میکنم تا اصول هوش هیجانی را به آنچه که آن را سیستم ایمنی نحوهی عملکرد مدرسه مینامم، بیاورم؛ از نحوهی رهبری مدیران گرفته تا نحوهی تدریس معلمان، تا نحوهی یادگیری دانشآموزان و نحوهی تربیت والدین. آنچه آموختهام این است که این نقل قول واقعاً حقیقت شیوهی عملکرد آموزش است.
من پنج سال پیش، پس از ۳۳ سال از دوران قلدرمآبی، به مدرسهی راهنمایی که در آن تحصیل کرده بودم بازگشتم. من در دوران کودکی بسیار وحشتناک مورد قلدری قرار گرفتم. وقتی به مدرسه برگشتم، هیچ خاطرهای از چیزهایی که یاد گرفته بودم نداشتم و نام هیچ معلمی را به یاد نمیآوردم، اما به یاد دارم وقتی در آن راهرو راه میرفتم چه حسی داشتم، مانند وحشت و ترس. با خودم فکر میکردم، چرا هیچکس هیچوقت از من نپرسید چه احساسی دارم؟ چرا هیچکس به احساسات من توجه نکرد؟ به همین دلیل است که اکنون تمام زندگیام را صرف میکنم تا همه را وادار کنم در مورد احساساتشان صحبت کنند.
مقیاس خلق و خو (The Mood Meter) و بیسوادی هیجانی
یکی از ابزارهایی که برای کمک به آگاهی مردم از احساسات توسعه دادیم، «مقیاس خلق و خو» (the mood meter) نام دارد. این مقیاس بر اساس دو محور است: خوشایندی (pleasantness) که از منفی ۵ تا مثبت ۵ درجهبندی میشود (محور X) و انرژی (activation) که از منفی ۵ (عمیقترین گودال ناامیدی) تا مثبت ۵ (پرانرژی و غیرقابل مهار) درجهبندی میشود (محور Y). این دو محور چهار ربع را ایجاد میکنند: زرد، قرمز، آبی و سبز.
هنگامی که از مخاطبان پرسیده شد که در کدام ربع هستند، تعداد زیادی احساس زرد (انرژی بالا و خوشایند) یا سبز (خوشایند اما انرژی پایین) را گزارش کردند. با این حال، مارک براکت معتقد بود که این آمار بسیار بعید است.
از افراد خواسته شد تا ربع فعلی خود را در سه ثانیه به یک کلمهی دقیق تبدیل کنند. پس از آن، تعداد زیادی از افراد برای یافتن کلمهی دقیق مشکل داشتند. مارک براکت اشاره کرد که ما در اتاقی پر از افراد تحصیلکرده هستیم که از نظر هیجانی بیسوادند (emotionally illiterate).
چالش نامگذاری و استراتژیها
یکی از فرضیههای مطرح شده توسط مخاطبان این بود که ممکن است احساسات زیادی همزمان رخ دهند (حتی تا ۱۴ احساس). فرضیهی دیگر این بود که ساختار موفقیت در جامعه به گونهای است که به ما پاداش میدهد تا هوش و استراتژی را از احساساتمان جدا کنیم. همچنین، برخی معتقد بودند که مقاومت طبیعی برای خلاصهسازی پیچیدگی وضعیت درونی در یک کلمهی کلیدی یا رنگ وجود دارد.
مارک براکت هدف هیجانی سخنرانی را «نقطهی تلاش شادمانه» (joyful effort) در حدود مثبت ۱، مثبت ۱ (در ناحیهی زرد پایین) تعیین کرد. برخی از استراتژیهایی که مخاطبان برای ماندن در این نقطه پیشنهاد کردند عبارت بودند از: رها بودن، به چالش کشیدن حرفهای سخنران، مرتبط کردن محتوا با زندگی شخصی، و صرفاً در لحظه بودن و تمرکز کردن.
همتنظیمشدگی هیجانات و لزوم جزئینگری
اما آیا این استراتژیها مؤثر هستند؟ مارک براکت میپرسد: چند نفر از شما تابهحال از کسی خواستهاید «آرام باشد» (calm down) و واقعاً نتیجه گرفته باشید؟ این نشان میدهد که گفتن به کسی برای استراتژیسازی پیچیده است.
نکتهی کلیدی این است که احساسات لزوماً همیشه خودتنظیمشونده (self-regulated) نیستند، بلکه ما در رابطه هستیم و آنها بهصورت همتنظیمشونده (co-regulated) عمل میکنند. نحوهی ارائهی سخنران، حالات چهره، زبان بدن و لحن صدای او میتواند بر احساسات مخاطبان تأثیر بگذارد و در بسیاری جهات مسری باشد.
برای مقابله با احساسات، نمیتوانید فقط بگویید «حاضر باش» یا «آرام باش». باید مشخص شود که برای آرام بودن یا متمرکز بودن واقعاً چه کار میکنید؟ باید استراتژی ذهنی واقعی که برای مدیریت یا ایجاد یک احساس خاص به کار میرود، وجود داشته باشد.
زندگی هیجانی ملت
با توجه به اینکه مردم میتوانند حدود سه تا پنج احساس را در یک دقیقه تجربه کنند، مارک براکت به بررسی زندگی هیجانی ملت آمریکا پرداخت.
دانشآموزان دبیرستانی
در مطالعهای با ۴۵,۰۰۰ دانشآموز دبیرستانی (با همکاری بنیاد لیدی گاگا)، نتایج نشان داد که ۷۵٪ احساسات منفی بودند. سه احساس برتر عبارت بودند از: خسته، بیحوصله و تحت فشار (استرس). دانشآموزان گزارش دادند که ۸۰٪ مواقع استرس دارند و ۷۰٪ مواقع بیحوصله هستند.
دانشجویان ییل
احساسات غالب شامل استرس (شماره یک)، غرق شدن (overwhelmed) و اضطراب بود (حدود ۷۰٪ احساسات منفی).
مربیان
احساسات رایج شامل کلافه، تحت فشار و غرق شدن بود.
نیروی کار عمومی
در مطالعهای روی ۲۵,۰۰۰ نفر، استرس احساس شماره یک در محل کار بود.
مارک براکت تأکید میکند که استرس خوب (مانند استرسی که باعث میشود کارها انجام شود) و استرس بد وجود دارد. اما تحلیل دقیقتر نشان میدهد که بیشتر افراد استرس بد را احساس میکنند؛ استرسی که باعث میشود نخواهند سر کار بروند، در محل کار حضور نداشته باشند، و از نظر فیزیکی احساس بیماری کنند.
پنج دلیل اهمیت احساسات (Emotions Matter)
تحقیقات نشان میدهد که احساسات به پنج دلیل بزرگ اهمیت دارند:
۱. توجه، حافظه و یادگیری
نحوهی احساس شما بر تمرکز، حضور و تحلیل انتقادی شما تأثیر میگذارد. مارک براکت به دوران مدرسهی خود اشاره میکند: به دلیل قلدری، هیچ خاطرهای از درسها ندارد، زیرا مغزش مشغول بقا بود.
۲. تصمیمگیری
احساس ما نحوهی انتخابها و تصمیمگیریهای ما را تغییر میدهد. در یک مطالعه روی مربیان، معلمانی که دربارهی یک روز بد نوشته بودند، مقالهی یکسان را با ۱ تا ۲ نمرهی کامل تفاوت پایینتر از کسانی که دربارهی روز خوب نوشته بودند، نمره دادند. با این حال، حدود ۹۰٪ از مربیان این تأثیرگذاری احساسات بر ارزیابی خود را انکار کردند، که نشان میدهد احساسات ما به صورت ناخودآگاه در دیدگاه ما از جهان سوگیری ایجاد میکنند.
۳. کیفیت رابطه
هیجانات سیگنالهایی هستند که به ما میگویند به کسی نزدیک شویم یا از او دوری کنیم. ما از افرادی که احساسات منفی زیادی از خود بروز میدهند یا ما را خسته میکنند، دوری میکنیم.
۴. سلامت جسمی و روانی
در پنج سال گذشته، بستری شدن در بیمارستانهای روانپزشکی برای دانشجویان دانشگاهی ۲۰٪ در سال افزایش یافته است. همچنین، سطح استرس نوجوانان در آمریکا از سطح استرس بزرگسالانی که آنها را تربیت میکنند، بیشتر است.
۵. خلاقیت
مهارتهای هیجانی ارتباط بالایی با توانایی خلاقیت دارند. در حالی که توانایی شناختی (IQ) فقط تا یک سطح متوسط با خلاقیت همبستگی دارد. برای خلاقیت، باید آرام باشید و مهمتر از آن، باید مهارتهای مدیریت هیجان برای مقابله با شکست، بازخورد منفی، ناامیدی و غرق شدن را داشته باشید. مارک براکت مشاهده کرده است که «همت» (grit) با خلاقیت یا موفقیت تحصیلی همبستگی ندارد، اما مهارتهای مدیریت هیجان اینگونهاند.
مدل هوش هیجانی (RULER)
مارک براکت اشاره میکند که برای رسیدن به نتایج عالی، باید بر مهارتسازی و همچنین ایجاد یک محیط هیجانی سالم تمرکز شود.
پنج مهارت اساسی در مدل هوش هیجانی عبارتند از:
تشخیص (Recognizing)
شناسایی هیجانات از طریق افکار و احساسات، و توجه به حالات چهره، زبان بدن و لحن صدای دیگران.
درک (Understanding)
فهمیدن اینکه چرا این احساسات رخ میدهند و چگونه بر تفکر و رفتار فرد تأثیر میگذارند.
نامگذاری (Labeling)
استفاده از واژگان دقیق. برای مثال، ناامیدی مربوط به انتظارات برآورده نشده است، در حالی که خشم معمولاً زمینهی بیعدالتی یا ناعادلانه بودن دارد.
ابراز (Expressing)
ابراز مناسب هیجانات، که تحت تأثیر عواملی چون فرهنگ، شخصیت، نژاد و جنسیت قرار دارد.
تنظیم (Regulating)
مدیریت همهی هیجانات. این شامل جلوگیری از هیجانات ناخواسته، کاهش هیجانات دشوار، و تقویت یا فعالسازی هیجاناتی است که برای دستیابی به هدف مفید هستند.
خودارزیابی و تأثیر رهبری
اگرچه مارک براکت از مخاطبان خواست هوش هیجانی خود را ارزیابی کنند (که میانگین ۳.۷۵ بود)، اما تحقیقات او نشان میدهد که ضریب همبستگی بین هوش هیجانی خودارزیابی شده و مهارتهای هیجانی واقعی افراد تقریباً صفر است.
مهارتهای هیجانی رهبران و ناظران در محیط کار اهمیت حیاتی دارند. اگر ناظر هوش هیجانی بالایی داشته باشد، کارمندان ۸۰٪ مواقع احساس الهام میکنند (در مقابل ۲۸٪ در ناظران با هوش هیجانی پایین). همچنین، فرسودگی شغلی تقریباً سه برابر میشود و ترس از ابراز عقیده افزایش مییابد، در حالی که مشارکت (Engagement) در حضور ناظران باهوش هیجانی بالا، سه برابر میشود.
از سرشت تا تربیت (Nature vs. Nurture) و ابزارها
رفتار هیجانی ما تحت تأثیر سرشت (مانند ژنهای ما، مثل «ژن نگرانی») و تربیت (استراتژیها و محیط) قرار دارد. اگرچه مارک براکت میگوید نمیتوان ژنتیک خود را تغییر داد، اما میتوان نحوهی ابراز و تنظیم احساسات خود را تغییر داد.
مارک براکت تأکید میکند که باید در محیطی باشیم که در آن احساسات اهمیت دارند، نه قوانین. ابزارهایی مانند «منشور هوش هیجانی» (Emotional Intelligence Charter) ایجاد شدهاند که در آن اعضای یک سازمان تعریف میکنند که میخواهند چه احساساتی داشته باشند (مانند محترم، حمایت شده، متمرکز، خلاق).
او همچنین ابزاری به نام «لحظهی ذهنی» (Mental Moment) را برای مقابله با محرکها و پرهیز از پاسخ خودکار توسعه داده است. این شامل مکث کردن و فکر کردن به «بهترین خود» (best self) است؛ بهترین خودی که اغلب شامل ویژگیهایی مانند شفقت بیشتر است، و این به ما کمک میکند تا رفتارمان را هدایت کنیم.
نتیجهگیری
نتایج آزمایشها نشان داده است که اجرای این کار در مدارس منجر به نتایج بهتر برای دانشآموزان و معلمان، و کاهش قلدری میشود. مهارتهای هوش هیجانی، واقعی هستند و صرفاً «مهارتهای نرم» نیستند. هدف، ادغام بیشتر احساس در شناخت است، زیرا مغز ما مملو از هیجان و شناخت است که باید با هم کار کنند.
مارک براکت تأکید میکند که هرگز برای توسعهی این مهارتها زود یا دیر نیست. او امیدوار است که با تزریق این مهارتها به نحوهی رهبری مدیران و روابطمان، نتایج عالی مانند سلامت بهتر، روابط بهتر، خلاقیت بیشتر و دستیابی به رؤیاها را به دست آوریم.

بدون نظر