وقتی اسحاق نیوتن قوانین حرکت خود را در سال 1687 ارائه کرد، این گمانه زنی را به وجود آورد که نیروی گرانشی جدید او می تواند نیروهای اجتماعی بین مردم را توضیح دهد.
متفکران استدلال های مختلفی را برای تلقی روابط انسانی مانند روابط فیزیکی ارائه کردند و در اواخر قرن نوزدهم، “فیزیک اجتماعی” به یک سنت کوچک اما مهم تبدیل شد، با قوانین راونشتاین که بر اساس این تصور ساخته شده بود که اندازه مکان ها و فاصله بین آنها بر جریان و جهت مهاجرت زمانی که آلفرد مارشال ، اقتصاددان بزرگ، این ایده را مطرح کرد که هر چه مکانها بزرگتر میشوند، صرفهجویی در مقیاس ایجاد میکنند، این ایده با روشی که میتوان از جمعیت و حرکتهای ترافیکی مدلسازی کرد، سازگار بود.
در حالی که مدت ها تلاش هایی برای ایجاد “علم شهرها” صورت گرفته است، پیشرفت تنها پس از توسعه نظریه پیچیدگی – مطالعه سیستم های پیچیده و تعامل اجزای آنها – حاصل شد. امروزه این امر زیربنای درک ما از شهرها است و بر مداخلاتی که از طریق برنامه ریزی شهری انجام می دهیم تأثیر می گذارد.
برای 100 سال، ما رابطه عشق و نفرت با شهرها داشتیم، اما امروز، اجماع عمومی در مورد شهرها تغییر کرده است. زمانی این دیدگاه این بود که شهرها مکان های شیطانی هستند و برنامه ریزی باید با بازگشت به حومه شهر سعی کند این شر را از بین ببرد. این به نوبه خود باعث گسترش شهری شد.
ایمیل هفتگی برای اروپایی ها توسط دانشمندان اروپایی
شهرها، به ویژه شهرهای بزرگ، اکنون به طعم و مزه ماه تبدیل شده اند. در پس این علاقه شهری این تصور وجود دارد که هر چه شهر بزرگتر باشد، تنوع بیشتر، تعداد فرصت ها بیشتر می شود – و پاداش های بالقوه بیشتر است.
این بر این فرض تکیه دارد که با بزرگتر شدن شهرها، تعداد تعاملات یا تماس های بالقوه به نسبت (به نسبت مربع جمعیت) افزایش می یابد. بدیهی است که همه این ارتباطات ممکن هرگز واقعی نمی شوند، زیرا اکثر مردم هرگز نمی توانند بیش از 150 مخاطب نزدیک را مدیریت کنند. با این حال، فشار برای تعامل به طور اجتناب ناپذیر با اندازه شهر افزایش می یابد، که منعکس کننده فشار فزاینده برای نوآوری است. و یکی از واضحترین نشانهها مبنی بر اینکه شهرهای بزرگ فرصتهای بیشتری ایجاد میکنند این است که درآمدها بیشتر از متناسب با اندازه شهر رشد میکنند – شهرهای بزرگتر شهرهای ثروتمندتری هستند .
نقطه ضعف رشد شهر این است که ازدحام نیز افزایش می یابد. این در رشد جرم و جنایت و تراکم ترافیک بالاتر از نرخ متناسب و مورد انتظار منعکس می شود. اختلاط جمعیتها نیز در فاصلههای فزاینده از محل کار، به هزینههای زندگی در شهرهای بزرگتر نیز میافزاید، بنابراین مبادله بین مزایا و هزینهها اغلب نامشخص است.
لوئیس بتنکورت که این هفته در Science نوشت، این روابط نسبتاً ساده بین سطوح نوآوری، درآمد، تراکم و بسیاری از عوامل دیگر را در مقایسه با اندازه شهر باز می کند. تز ظریف و قابل قبول او این است که با رشد شهرها، درآمد متوسط آنها و تواناییهایشان برای نوآوری افزایش مییابد. زیرساختی که به آنها خدمات می دهد با نرخ کمتری افزایش می یابد و در نتیجه کارایی بیشتری را مجبور می کند. در حالی که او نشان میدهد که اختلاط جمعیت با رشد شهرها منجر به افزایش هزینهها میشود، او استدلال میکند که این هزینهها با مزایای افزایش درآمد و تعاملات مولد نوآوری غلبه میکنند.
با این حال، تغییرات زیادی در پارامترهای این مدل لازم نیست تا applecart را به هم بزند و این ” مقیاس بندی فوق خطی ” را که پدیده نامیده می شود، معکوس کند. اما با وجود این، این نظریه قابل قبول است و مبنای نظری ظریفی برای بسیاری از شواهد مشاهده شده در واقعیت فراهم می کند.
این تئوری اندازه شهر با شهرها به گونه ای رفتار می کند که گویی از یکدیگر جدا شده اند و در این عصر جهانی شده می دانیم که چنین چیزی نمی تواند باشد. اما میتوان این تئوری را به گونهای گسترش داد که رفتوآمد و دیگر انواع ارتباطات بین شهری را بدون از بین بردن منطق بتنکورت بپذیرد.
با نگاهی به توزیع اندازه شهرها در سراسر جهان، برخی از شهرهای بسیار بزرگ درآمدی بسیار بیشتر از حد انتظار دارند. به عنوان مثال، لندن با افزایش بسیار بیشتر درآمد و خلاقیت (که با ثبت اختراع و خدمات مالی اندازه گیری می شود) نسبت به شهرهای بعدی مانند منچستر و بیرمنگام، یک نقطه پرت چشمگیر در بریتانیا است. همین امر در مورد فرانسه نیز صادق است و پاریس نیز به همین ترتیب برجسته است. یکی دیگر از پیچیدگیها این است که شهرها در یکدیگر ادغام میشوند – برای مثال در هلند دشوار است که بدانیم آمستردام در کجا متوقف میشود و اوترخت، لاهه و روتردام از کجا شروع میشوند.
هنوز روزهای اولیه است و آزمایش بسیار بیشتری از این نظریه در سیستم های شهری مختلف در سراسر جهان مورد نیاز است. حتی اگر شهرهای بزرگتر تمایل به ثروتمندتر شدن داشته باشند، این تصور که شهرها باید برای بزرگتر شدن تلاش کنند لزوماً دنبال نمیشود. شهرهای بزرگتر ممکن است ثروتمندتر باشند، اما هزینه های زندگی نیز بیشتر است. فرصتهای بزرگتر به بهای جرم و ازدحام بیشتر، قیمت خانههای بالاتر و سفرهای پر استرس به محل کار و مدرسه است. شهرهای بزرگ معمولاً سر و صدای بیشتری دارند – آنها آهنربا برای جوانان و با استعدادها هستند، اما آنچه جوانان می خواهند برای همه نیست.
آنچه بتنکورت و همکارانش در سانتافه تولید کردهاند، فرمولی برای ساختن شهرهای بهتر در آینده نیست، بلکه مکانیزمی است برای نگاه کردن به رشد و تغییر شهرهایی که داریم، که فرصتها و هزینههای بزرگی را بیان میکند. . به نظر من، این دستور العملی نیست که این استدلال قدیمی را که “کوچک بودن زیباست” از بین ببرد، بلکه فرمولی برای مطالعه پویایی درونی شهرها است که نشان می دهد چگونه می توان به این فرصت ها و هزینه های انجام آن دست یافت.
بدون نظر