شرکت شما چگونه با اشتباهات برخورد می کند؟ اگر یادگیری مداوم از کارمندان، نوآوری و حتی نوآوری موفقیت آمیز برای شما مهم است، بسیار مهم است که اشتباهات را بپذیرید – حداقل به عنوان منبعی برای یادگیری و اختراع.
این کلیشه ای است که می گوییم از اشتباهات خود درس می گیریم. در واقع، ما بیشتر به گفتن آن تمایل داریم تا اینکه آن را تمرین کنیم. یادگیری در مدرسه را در نظر بگیرید. در بیشتر فرهنگها، به کودکان خردسال پاسخهای صحیح به سؤالات اساسی، مانند معادلات ریاضی، املا، دستور زبان و مانند آن آموزش داده میشود. سپس به آنها آموزش داده میشود که این پاسخها را بارها و بارها تکرار کنند تا زمانی که جفتهای پرسش و پاسخ در مغز جوانشان جاسازی شود و آن کودکان بتوانند بدون فکر کردن به آن بگویند شش ضربدر شش یعنی 36. علاوه بر این، فرض بر این است که اگر کودکی در مقطعی شروع به دادن یک پاسخ نادرست کند، مثلاً شش ضربدر شش برابر 38، آن پاسخ اشتباه در ذهنش جا میگیرد و باید سخت کار کند تا پاسخ اشتباه را بیاموزد. و سپس پاسخ صحیح را یاد بگیرید.
منطق قانع کننده ای است اما اشتباه است. تحقیق 1،2خلاف آن را درست نشان داده است. کودکان در واقع زمانی بهتر یاد می گیرند که در موقعیت هایی قرار می گیرند که احتمال خطا را افزایش می دهد. تعدادی آزمایش برای آزمایش این فرض طراحی شد. در هر یک از این آزمایش ها به کودکان اطلاعاتی داده شد تا یاد بگیرند. در یک گروه، به کودکان وظایفی داده شد که در آن ابتدا باید سعی میکردند پاسخهای خود را به سؤالات دشوار بازیابی کنند. در این گروه، اکثر بچه ها واقعاً پاسخ های اولیه خود را اشتباه دریافت کردند. سپس به سوالات پاسخ صحیح داده شد. مشخص شد که کودکان این گروه اطلاعات را بهتر از کودکان گروهی که اطلاعات را با استفاده از روش قدیمی یادگرفتن تکه تکه آموزش داده بودند، یاد گرفتند.
به سراغ گوگل نروید
به عنوان یک بزرگسال، در اینجا باید درسی آموخت. اگر فکر می کنید که پاسخ یک مشکل چالش برانگیز را نمی دانید، بلافاصله مشکل را در گوگل جستجو نکنید. در عوض، سعی کنید پاسخ را با استفاده از دانش، تجربه و فرضیات خود بیابید. سپس گوگل. با انجام این کار، به احتمال زیاد راه حل صحیح مشکل را یاد خواهید گرفت. علاوه بر این، روند اصلاح خود نیز احتمالاً روشنگر خواهد بود. چرا حدس شما اشتباه بود؟ در روند حدس زدن خود چه فرضیاتی داشتید؟ از طرف دیگر، ممکن است متوجه شوید که راه حل شما موثرتر از چیزی است که در Google پیدا کرده اید. که حتی بهتر است!
به عنوان یک مدیر، درسی که باید آموخت این نیست که به کارکنان مبتدی دقیقاً نحوه انجام وظایف خود را بگویید. درعوض، باید به آنها اجازه دهید که خودشان تلاش کنند تا چگونه مشکلات را حل کنند – و سپس، اگر شکست خوردند، به آنها دستورالعمل بدهید. این یک فایده دوگانه دارد. اولاً، کارمندان جدید یاد میگیرند که چگونه وظایف خود را بهتر انجام دهند. ثانیاً، در تلاش برای ارائه رویکرد خود برای حل وظایف، ممکن است در واقع رویکردی بهتر از آنچه شرکت شما در حال حاضر از آن استفاده میکند، داشته باشند. این اولین قدم در مسیر فرآیند نوآوری است! ناگفته نماند که وقتی کارمندان ممکن است به خود یا دیگران آسیب برسانند، این بهترین رویکرد برای اتخاذ نیست – مگر اینکه از شبیه سازی یا روش دیگری برای جلوگیری از آسیب استفاده کنید.
در سطح بالاتر کسب و کار، اغلب ابزارهای تعریف شده ای برای انجام وظایف وجود ندارد. در واقع، در این سطح است که شما می خواهید کارمندان برای حل مشکلات تفکر خلاق خود را نشان دهند. خوشبختانه، اگر به کارمندان مبتدی اجازه داده اید که با اشتباه کردن بیاموزند، کارمندان باتجربه احتمالاً در تفکر خود آگاه تر و خلاق تر خواهند بود. این فقط می تواند به نفع شرکت شما باشد!
اشتباهات: جایگزینی برای آموزش
داستانی وجود دارد که به احتمال زیاد غیرمعمول است، از مدیری که یک پروژه نوآوری بزرگ را راهاندازی میکند تا شاهد شکست چشمگیر آن باشد. شرکت او به جای ایجاد تحول در تجارت، 20 میلیون دلار ضرر می کند. مدیر نامه استعفای خود را برای مدیر عامل می فرستد و در دفترش مشغول جمع آوری وسایلش است که منشی او به مدیر می گوید که مدیر عامل دوست دارد همین الان او را ببیند.
مدیر به دفتر مدیرعامل می رود و بلافاصله عذرخواهی می کند: «می دانم که با آن پروژه منفجر شدم. من نامه استعفای خود را برای شما ارسال کردم. متاسفم.”
مدیر عامل نامه استعفا را تکه تکه می کند و می گوید: «پسرم، آن 20 میلیون دلار گران ترین آموزش حین کار در تاریخ این شرکت بود. اگر فکر می کنید بعد از همه چیزهایی که یاد گرفتید، اجازه خواهم داد که آنجا را ترک کنید، باید از ذهنتان خارج شوید.»
و حقیقت این است که ما از اشتباهات درس می گیریم. من با گذراندن چند سال کار در سازمان هایی که هر کاری که می توانستند برای جلوگیری از نوآوری انجام دادند، چیزهای زیادی در مورد نوآوری سازمانی یاد گرفتم. با دیدن مواردی که کار نمیکردند، توانستم مدلها و رفتارهایی را تجسم کنم که معتقد بودم بهتر عمل میکنند. سپس، ابتدا با نگاهی به مبتکران موفق و همچنین تحقیقات روانشناختی اجتماعی، توانستم برخی از نظریه های خود را تأیید کنم (و برخی دیگر را رها کنم). بعدها در کار فعلی ام توانسته ام این مدل ها را آزمایش کنم.
نگاه ساده به نوآوران موفق کافی نبود تا به من اجازه دهد به طور کامل بفهمم چه چیزی از نظر نوآوری سازمانی کار می کند و چه چیزی کار نمی کند. نگاه کردن به مبتکران شکست خورده چیزهای بیشتری به من آموخت.
عدم پذیرش اشتباهات پرهزینه تر
در سازمانهایی که اشتباهات غیرقابل قبول تلقی میشوند، کارکنان بهطور قابلتوجهی تمایلی به اعتراف آنها در صورت بروز اشتباه ندارند. در نتیجه، زمانی که یک پروژه با شکست مواجه می شود، کارمند مسئول اغلب تمایل دارد که پروژه را ادامه دهد، نه اینکه شکست را بپذیرد. این می تواند اتلاف گران قیمت منابع باشد. یک پروژه ناامیدکننده زودتر از موعد برای شرکت هزینه کمتری نسبت به پروژه ناامیدکننده ای دارد که ماه ها به امید اینکه معجزه ای رخ دهد، منابع را مصرف کند. واضح است، حتی در شرکت هایی که اشتباهات ناخواسته هستند، این رویکرد مطلوبی نیست!
این سناریو دو مشکل را در رابطه با ترس از اشتباه نشان می دهد. یکی عدم تمایل مردم به اعتراف به اشتباه است، حتی زمانی که مشخص است کارها اشتباه پیش می رود. دوم، بی میلی به درخواست کمک برای حل یک مشکل، به دلیل ترس از اینکه درخواست کمک، اشتباه را نشان دهد. از این رو، نه تنها کارمندان تمایلی به اعتراف به شکست یک پروژه ندارند، بلکه به همان اندازه تمایلی به درخواست کمکی ندارند که بتواند از شکست جلوگیری کند یا حتی آن را معکوس کند!
این مایه شرمساری است. نه تنها چیزهای زیادی برای یادگیری از اشتباهات وجود دارد. آنها همچنین می توانند نوآوری های موفقیت آمیز را ایجاد کنند.
برخی از اشتباهات منجر به اختراعات بزرگ می شود
شاید معروف ترین داستان کشف یک اختراع بزرگ در نتیجه یک تصادف یا اشتباه، کشف پنی سیلین توسط الکساندر فلمینگ 3 باشد.. او در حال مطالعه استافیلوکوک ها بود، نوعی باکتری که اغلب می تواند باعث بیماری در انسان شود. درست قبل از رفتن به تعطیلات، او تعدادی از کشت های استافیلوکوک را روی میز آزمایشگاهش چید و آنجا گذاشت (ظاهراً او به طرز بدنامی نامرتب بود). پس از بازگشت، او مشاهده کرد که یک کشت به یک قارچ آلوده شده بود، و کلنی های استافیلوکوک که بلافاصله آن را احاطه کرده بودند، از بین رفته بودند، در حالی که کلنی های دورتر طبیعی بودند. این قارچ از جنس Penicillium شناخته شد و از این رو نام اولین آنتی بیوتیک و مسلماً یکی از مهم ترین اکتشافات در تاریخ پزشکی است.
در اینجا دو «چه میشد» وجود دارد. اولا، اگر آقای فلمینگ در یک شرکت بزرگ کار می کرد که در آن اشتباهات قابل تحمل نبود، چه می شد. به محض بازگشت از تعطیلات و دیدن اینکه آزمایشگاهش بهم ریخته است، یا چیزی با برخی از فرهنگ هایش درست نیست، اولین واکنش او ممکن است بلافاصله تمیز کردن و استریل کردن همه چیز قبل از اینکه مافوقش اشتباه او را کشف کنند، باشد.
از طرف دیگر، اگر آقای فلمینگ دانش پزشکی را که واقعاً داشت، نداشت چه می شد. یا اگر او به سادگی ذهن کنجکاو نداشت چه می شد. در هر دو صورت، او ممکن است پیامدهای قدرتمند پنهان شده در ظرف پتری با قارچ را متوجه نشده باشد.
با این حال، جهان خوش شانس است که فلمینگ در یک سازمان بوروکراتیک با تحمل صفر در برابر اشتباهات استخدام نشده بود و او یک زیست شناس درخشان با ذهنی کنجکاو بود.
آنچه سازمان شما می تواند از اشتباهات بیاموزد
در این شکی نیست، اشتباهات تمرینات یادگیری ثابت شده است. تا آنجا که مدیران باید گاهی اوقات اشتباهات را تشویق کنند، به خصوص در مرحله یادگیری اولیه کارکنان جدید. وقتی افراد اشتباه می کنند، وقتی پروژه ها به اشتباه می افتند، وقتی تیم ها خراب می شوند، نباید اشتباهات آنها زیر فرش شرکتی کشیده شود و فراموش شود. بلکه باید آنها را به اشتراک گذاشت تا نه تنها افرادی که اشتباه می کنند، بلکه همکاران آنها نیز از آن اشتباهات درس بگیرند.
علاوه بر این، شما هرگز نمی دانید. با به اشتراک گذاشتن رویدادهایی که منجر به اشتباه شده و نتایج، ممکن است فردی در شرکت شما فرصتی برای کسب سود را مشاهده کند. بیش از یک نوآوری موفقیت آمیز از این طریق کشف شده است. و بسیاری دیگر نیز خواهند بود – شاید برخی از آنها توسط شما و همکارانتان کشف شوند.
بدون نظر