تفکر ضد متعارف نیازی به یک فرآیند مشترک طولانی ندارد. همچنین می‌تواند تشخیص این موضوع باشد که نمی‌خواهید در یک موقعیت خاص یک اقدام متعارف انجام دهید و خودتان را مجبور کنید به دنبال گزینه‌های غیر متعارف و اصلی باشید. نکته کلیدی این است که آگاهانه رویکردهای مرسوم را رد کنید و به طور هدفمند به دنبال جایگزین باشید. همانطور که به هر ایده ای که به ذهنتان خطور می کند نگاه می کنید، از خود بپرسید که آیا متعارف است یا خیر. اگر چنین است، از خود بپرسید که آیا می توانید آن را بیشتر پیش ببرید. اگر نه، آن را رد کنید و با ایده دیگری بازی کنید. از طریق بازی با ایده ها است که یک ایده غیر متعارف در نهایت خود را به شما نشان می دهد. هنگامی که آن را پیدا کردید، بیشتر با آن بازی کنید و سعی کنید آن را حتی کمتر متعارف و خلاقانه تر، منحصر به فرد تر و شاید کمی دلخراش کنید.

یک داستان

پس از چند سال تلاش، شرکت نرم افزاری کوچک سالی بالاخره شروع به کار کرد. او به دلیل نوآور بودن در زمینه ای که اکثر رقبا رویکردهای آزموده شده و مرسوم را ترجیح می دادند، شهرت داشت.

سالی زمانی که تماس با یک مشتری بالقوه منجر به دعوت برای ارائه نرم افزار خود به مدیریت ارشد شد، خوشحال شد. اگر شرکت او این قرارداد را می برد، ارزش آن در سال جاری بیش از یک میلیون یورو و برای چند سال آینده سالانه چند صد هزار یورو خواهد بود. اما، قرارداد هنوز مال او نبود. از سه شرکت نرم افزاری هر یک به جلسات یک ساعته دعوت شد تا محصول خود را ارائه دهند و به سوالات پاسخ دهند.

دو شرکت دیگر ارائه دهندگان نرم افزار جهانی خوبی بودند. رقابت با آنها آسان نخواهد بود!

رد اقدام متعارف

سالی شروع به آماده کردن ارائه کرد. واکنش اولیه او گردآوری یک پاورپوینت با نکات مهمی بود که بر نقاط قوت شرکت و نرم‌افزار آنها تأکید می‌کرد. اما او با تفکر ضد متعارف آشنا بود و متوجه شد که ایده اولیه او در این موقعیت ایده ای متعارف است. هیچ اشکالی در آن وجود نداشت، اما رقبای او نیز احتمالاً اقدامات متعارفی را انجام می دادند. اگر او می‌خواست برجسته باشد، باید خلاق باشد و در این موقعیت اقدامی کمتر متعارف انجام دهد. از آنجایی که شرکت او کوچکتر بود و به نوآوری شهرت داشت، کمی غیر متعارف بودن می تواند به او کمک کند تا منحصر به فرد بودن کسب و کارش را بهتر برجسته کند.

بنابراین، او تصمیم گرفت اولین ایده خود را رد کند و به دنبال چیزی کمتر متعارف و خلاقانه تر باشد. اما او نمی خواست کار دیوانه وار انجام دهد. او در مورد استفاده از تصاویر به جای متن در اسلایدها فکر می کرد، اما او قبلاً تعدادی از مجریان را دیده بود که این کار را انجام می دادند – بنابراین چنین ایده خلاقانه ای نخواهد بود. “چگونه می توانم این را جلوتر ببرم؟” او فکر کرد.

او به فکر ساخت یک ویدیو افتاد. اما از این واقعیت که او با خریداران بالقوه خود در اتاق بود استفاده نمی کرد. او نیاز داشت که با آنها ارتباط برقرار کند، نه ویدیو. به هر حال، ویدئوها این روزها به شدت متعارف هستند.

او به یاد آورد که اخیراً در مورد قدرت داستان ها خوانده است. آیا او می تواند ارائه خود را به یک داستان تبدیل کند، نه مجموعه ای از حقایق در مورد شرکت خود؟ البته او می توانست! او می‌توانست این داستان را بگوید که چگونه یک مشتری معمولی مشکل دارد و چگونه نرم‌افزار شرکتش نه تنها مشکل را حل می‌کند، بلکه زندگی مشتری را زیباتر می‌کند.

فکر کردن به داستان‌گویی او را به یاد لیندا می‌اندازد، دوست تصویرگر او که در تصویرسازی کتاب‌های کودکان تخصص داشت. او با لیندا تماس گرفت تا قراری بگذارد.

هل دادن آن

دو زن در مورد وضعیت و ایده سالی بحث کردند. لیندا چند پیشنهاد برای جذاب‌تر کردن داستان داشت: کمی تنش اضافه کنید، قهرمان را به شخصیتی جالب با نقاط ضعف تبدیل کنید، تماشاگر را در تعلیق قرار دهید. سالی از پیشنهاد لیندا خوشش آمد و او را استخدام کرد تا برای داستانی که آنها با هم طرح کردند، ده ها تصویرسازی انجام دهد.

در روز ارائه، سالی مضطرب بود و شروع به فکر کردن کرد. آیا او دیوانه بود؟ در حالی که رقبای بزرگ ارائه‌های شیک و حرفه‌ای ارائه می‌کردند، او قصد داشت داستانی کامل با تصاویر کتاب‌های مصور کودکان تعریف کند. چطور ممکن است اینقدر احمق باشد؟ او شگفت زده شد. اما برای تغییر اوضاع خیلی دیر شده بود. ارائه کامل بود و او چندین بار آن را تمرین کرده بود.

برای تکمیل ارائه، او لنزهای تماسی خود را کنار گذاشته بود و عینک خود را با لباسی که شبیه معلم مدرسه بود، استفاده کرد. برای ارائه او مناسب به نظر می رسید. وقتی مشتری او را صدا کرد، او با اطمینان به اتاق رفت – اگرچه چنین احساسی نداشت، نشست، کتاب بزرگی را باز کرد و گفت: “روزی روزگاری آنجا زندگی می کرد…” در همان زمان، اولین تصویر لیندا روی صفحه نمایش ظاهر شد، جایی که مخاطبان منتظر یک اسلاید پاورپوینت بودند.

کمی زمزمه شد و یک مرد چاق حتی با همکارش از خود خندید. اما وقتی سالی وارد داستان شد، مشتریان ساکت شدند. داستان قانع‌کننده و تغییری طراوت‌بخش نسبت به نکات و اصطلاحات بی‌پایان ارائه‌های قبلی بود. و هنگامی که شرکت قهرمان داستان توسط نرم افزار سالی از ورشکستگی نجات یافت، می توانستید در اتاق کنفرانس یک آه تسکین جمعی بشنوید.

در پایان داستان و تصاویر، محصولات رقیب به فراموشی سپرده شد. سالی به هر یک از حضار کتابچه ای با اسلایدها و مشخصات فنی نرم افزار خود داد.

طی چند هفته آینده، با جزئیات توافق شد و شرکت سالی برنده قرارداد شد!

او همچنین یک ارائه قاتل برای چشم انداز آینده داشت.

یک سوال از شما

افراد شما چگونه شرکت شما را معرفی می کنند؟

اگر ارائه‌های تیم شما می‌تواند با تفکری ضد متعارف همراه باشد، تماس بگیرید! من می توانم به شما نشان دهم که چگونه از تفکر ضد متعارف و داستان گویی برای ایجاد ارائه های متقاعدکننده و منحصر به فرد استفاده کنید. به عنوان یک رمان نویس ، من یک یا دو چیز در مورد داستان نویسی می دانم.

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *