اگر روح وجود دارد، قطعاً تخیل است. تخیل شما چیزی است که شما را از حیوانات متمایز می کند. این چیزی است که به شما این امکان را می دهد که نه تنها باشید، بلکه به شما اجازه می دهد که خودتان را آنطور که هستید، آنطور که بوده اید و می توانستید باشید ببینید. هر زمان که انتخابی از گزینه ها به شما پیشنهاد می شود، این تخیل شما است که آنها را بررسی می کند و تصمیم می گیرد کدام را انتخاب کنید. و وقتی آخرین نفس خود را نفس می کشید، به احتمال بسیار زیاد تخیل شما ذهن شما را پر از بینایی می کند که ابدیت شما خواهد بود.
در تخیل شماست که خاطرات را بازسازی می کنید تا دوباره آنها را زنده کنید. این در تخیل شماست که ایده هایی می سازید تا اولین بار آنها را زندگی کنید. ایده ها متولد می شوند، در نظر گرفته می شوند و در تصورات شما ساخته می شوند. هنگامی که شما چنین دیدگاهی را ساختید و آن را با من در میان گذاشتید، من نیز نه تنها می توانم آن را در تخیل خود بازسازی کنم، بلکه می توانم با آن بازی کنم و آن را در تخیلاتم تغییر دهم.
کودکان و بزرگسالان
تخیل شما می تواند بی سر و صدا در پس زمینه سر شما اجرا شود یا می تواند به طور کامل اجرا شود، ایده هایی خلق کند، با آنها بازی کند، آنها را نابود کند (بی دردسر) و ایده های جدید خلق کند. قدرت تخیل در دوران کودکی بیشتر است. این جایگاه بازی، بازی، یادگیری است. همانطور که بزرگتر می شویم، متأسفانه، یاد می گیریم که بر تخیلات خود حکومت کنیم و آن را کنترل کنیم. بازی یک کودک هشت ساله با اسباب بازی ها زیباست. یک فرد سی و هشت ساله که همین کار را انجام دهد کاملاً عجیب و غریب در نظر گرفته می شود. حیف
این عجیب و غریبهای خلاق جامعه هستند که به شیوههایی شبیه به کودکان به زندگی در تخیلات خود ادامه میدهند. هنرمندان، رماننویسان، آهنگسازان، فیلمسازان و دیگرانی که معیشت – یا خیلی از زندگیشان – به ساختن تکههایی از جهانها در ذهنشان وابسته است، تخیلات خود را قوی نگه میدارند. به کسانی که به خطوط تولید کارخانه، میزها و اتاقهای جلسه منتقل میشوند، توصیه میشود، البته معمولاً بهطور غیرمستقیم، تصورات خود را پایین بیاورند و بر روی واقعیت که توسط کارفرمایانشان درک میشود تمرکز کنند. حیف
جاده نگرفته
بدون استفاده منظم و ورزش، تخیل آتروفی می شود. وقتی زندگی گزینههای غیرقابل تصوری را ارائه میدهد، گزینههای کمتری را میبینند و کمتعدادترین گزینه را انتخاب میکنند. رابرت فراست در کتاب «جاده ای که نگرفته » نوشت:
دو جاده در یک جنگل از هم جدا شدند،
و من، جاده ای را که کمتر از آن سفر کرده بودم، انتخاب کردم،
و این همه تفاوت را ایجاد کرده است.
با این حال، افراد واقعاً تخیلی، جاده هایی را می بینند که دیگران نمی توانند ببینند. آنها میتوانند جادههایی را در یک جنگل که به مکانهای جدید و جادوی جدید منتهی میشود، هک کنند. افراد تخیلی می توانند جاده های موجود را تجسم کنند و سپس آن جاده ها را برای دیگران توصیف کنند تا آنها نیز بتوانند آن جاده ها را ببینند. سپس با شانس، یک مهندس جاده را طراحی می کند و راهداران آن را می سازند. جاده تخیل به جاده واقعیت تبدیل می شود.
تکامل تخیل
در واقع، هر جادهای روی این سیاره، از جادههای دنیای باستان تا بزرگراههای امروزی، تنها به این دلیل وجود دارد که کسی آن را تصور کرده و سپس بینش او را به اشتراک گذاشته تا دیگران نیز بتوانند آن را تصور کنند. رایانه یا تبلت یا تلفنی که این مطلب را روی آن می خوانید، نتیجه تخیل بی شماری است که در زمان به غارنشین یا زنی که چوب یا سنگی را دیده و در آن به عنوان ابزاری تصور کرده است، کشیده شده است. او ابزار خود را ساخت و به واقعیت تبدیل شد که به دیگران اجازه داد آن را ببینند و آن را به ابزارهای مفیدتری تصور کنند. سنگ تیز شده تبدیل به دستگاه برش شد. سنگ تیز شده که به یک چوب سنگین بسته شده بود، اهرم بیشتری را فراهم می کرد و به سنگ قدرت بیشتری می بخشید. سنگ را با آهنی به شکل سنگ جایگزین کنید و ابزار برش بهتری خواهید داشت. همینطور و همینطور.
بازی می تواند تخیل را احیا کند
بنابراین، اگر تخیل شما تحلیل رفته باشد، چه کاری می توانید انجام دهید؟ آیا وضعیت ناامید کننده است؟ اصلا! شما باید تخیل خود را زنده کنید. ابتدا باید یاد بگیرید که دوباره بازی کنید. زیرا در بازی است که تخیل واقعاً به قدرت و پتانسیل دست می یابد. بازی تخیل شما را از محدودیت های واقعیت رها می کند و به آن اجازه می دهد تا وارد قلمرو خیال پردازی شود. بنابراین، به خودتان اجازه بازی بدهید. با اسباب بازی ها بازی کن. بازی کنید. با احتمالات در ذهن خود بازی کنید.
هنگامی که دوباره یاد گرفتید چگونه بازی کنید، باید به ذهن خود فرصت بازی بدهید. کامپیوتر خود را خاموش کنید و تلفن خود را کنار بگذارید. از میزت بیرون برو به پیاده روی بروید و اجازه دهید ذهنتان سرگردان شود. تمرکز حواس را فراموش کنید و تخیل باشید. بگذارید افکار در سرتان بچرخند و بازی کنند و از اینکه کجا می روند نترسید. به یاد داشته باشید، این فقط شما و تخیل شما هستید. شما می توانید ظالمانه ترین افکار را داشته باشید – و اگر آنها را به اشتراک نگذارید، نیازی نیست کسی در مورد آنها بداند.
بایستید و منظره را تحسین کنید و به آنچه می بینید و آنچه نمی بینید، اما در تخیل خود می توانید ببینید فکر کنید. حیوانات عجیب و غریب را تصور کنید که در سراسر مناظر راه می روند. اجسام شناور در آسمان را تصور کنید. هر چیزی را که می خواهید تصور کنید.
لازم نیست تخیل به فانتزی محدود شود. اگر می خواهید زندگی خود را تغییر دهید، باید ابتدا آن تغییر را تصور کنید. سپس باید مراحلی را که برای تحقق آن تغییر باید بردارید تصور کنید. سپس شما می توانید آن را انجام دهید. همه تغییرات با تصور تغییر شروع می شود.
زمان با کیفیت را در تخیل خود بگذرانید
هر روز زمانی را در قلمرو تخیل خود بگذرانید زیرا شگفت انگیزترین مکان در جهان است. جایی است که اولین افکار شما شکل گرفته و آخرین افکار شما با شما خواهند ماند. جایی است که ایده ها متولد می شوند و ایده های مشترک تجسم می شوند. خالق واقعیت بعدی و تمام واقعیت های پس از آن است.
دوست من، این قدرت باورنکردنی تخیل شماست.
بدون نظر