من می خواهم به موضوع مهم اعتماد بین رهبران و کارکنان آنها بپردازم . هدف من این است که دلیل اهمیت عنصر اعتماد در سازمان ها را مطرح کنم و چند پیشنهاد اولیه در مورد اقداماتی که می توانید برای تقویت آن انجام دهید ارائه دهم.
من معتقدم که اعتماد احتمالاً مهمترین موضوع مرتبط با موفقیت یا شکست هر سازمانی است. تحقیقات سازمانی این را تایید میکند و اگر تجربهای در مواجهه با چالشهای ارتباطی توسعه و ارتقای بهرهوری در سازمانها داشتهاید، متوجه شدهاید که اعتماد یا عدم اعتماد هسته اصلی هر مانعی است. جان ویتنی، استاد دانشکده بازرگانی کلمبیا، به اشتراک گذاشت که اعتماد تنها چیزی است که بر همه چیز تأثیر می گذارد. بنابراین در سازمانها مهمترین اهرم استراتژیک است که می توانیم روی آن تمرکز کنیم. استیون کاوی در کتاب خود ” سرعت اعتماد” اینگونه می گوید: ” اعتماد تنها چیزی است که همه چیز را تغییر می دهد.”
از آنجا که وفاداری نتیجه اعتماد است، تحقیقات نیز موارد زیر را تأیید می کند:
- کارکنان در سازمان های با اعتماد بالا وفادارتر هستند و طول عمر شغلی بیشتری دارند
- مشتریان در سازمان های با اعتماد بالا مشتری باقی می مانند
- همکاری طولانی تری بین تامین کنندگان و توزیع کنندگان با سازمان هایی که اعتماد بالایی دارند وجود دارد
- سرمایه گذاران سرمایه گذاری های خود را برای مدت طولانی تری با سازمان های با اعتماد بالا حفظ می کنند
سایر موارد مرتبط با کسب و کار که در سازمان های با اعتماد بالا رایج است عبارتند از:
- ارزش بالاتر
- رشد کسب و کار بالاتر
- نوآوری بزرگتر
- همکاری بیشتر
- مشارکت قوی تر
- اجرای بهتر
بنابراین، امیدوارم این اطلاعات به من کمک کند که چرا اعتماد برای پرورش، رشد و محافظت در سازمانها، به ویژه در سازمانهای تجاری که هدف بهرهوری، رشد و سود هستند، بسیار مهم است. شما به عنوان یک رهبر این مسئولیت را دارید که از این منبع عالی برای بهبود عملکرد کسب و کار و بهبود نتایج کسب و کار استفاده کنید، اما مهمتر از آن برای ایجاد یک محیط پرورشی “ایمن”، جایی که کارکنان بهترین فرصت را برای مشارکت کامل، پیشرفت و کمک به بهترین نحو دارند. توجه شما را به کلمه “امن” جلب می کنم، زیرا امنیت مهمترین نتیجه بهبود اعتماد در روابط شما با کارمندان است، به دلیل ارزشی که این نتیجه برای روان انسان نشان می دهد.
امنیت یا ایمن بودن پیشرو در نیازهای انسان از نظر جسمی و روانی است. مزلو در ” سلسله مراتب نیازها” معروف خود https://www.simplypsychology.org/maslow.html ایمنی و امنیت را بالاترین نیاز ما در کنار نیازهای اولیه خود از هوا، غذا، سرپناه و غیره تعریف می کند. این را در نظر بگیرید. یک موقعیت ساده و اینکه بیشتر انسان ها چگونه به آن واکنش نشان می دهند تا بینشی در مورد نحوه رفتار ما در زمانی که امنیت یا ایمنی ما در زندگی کلی به چالش کشیده می شود به دست آورند (و به این فکر کنید که چگونه این موضوع در محیط کار نیز صدق می کند):
بگویید که در خانه تنها یا با خانواده خود هستید، و در حال خواندن کتاب، گشت و گذار در اینترنت، نشستن به صرف غذا یا لذت بردن از یک فیلم یا برنامه تلویزیونی هستید. اساساً شما آرام و امن هستید و درگیر فعالیت هایی هستید که از آن لذت می برید. با این حال، ناگهان صدای بلند مشکوکی را در خارج از یکی از پنجره های محل سکونت خود می شنوید – صدایی که قادر به شناسایی آن نیستید. صدایی که باعث نگرانی و نگرانی شما می شود. تا حدودی، برای بیشتر انسان ها، این نقطه ای است که نیاز به حفظ خود – یا ایمنی – مطرح می شود.
ما شروع به حرکت از لحاظ جسمی و روانی می کنیم تا مطمئن شویم که ایمن هستیم، به این معنی که خود را از موقعیتی که در معرض آسیب هستیم دور می کنیم. بنابراین، کاری که بیشتر انسانها در ابتدا انجام میدهند این است که کاری را که قبلا انجام میدادند، صرف نظر از اینکه چقدر از این فعالیت لذت میبردند، متوقف کنند و رمز و راز را در اولویت قرار دهند. در آن مرحله، هیچ چیز دیگری مهم نیست. برنامه تلویزیونی یا فیلم متوقف می شود، غذا روی میز گذاشته می شود، کتاب کنار گذاشته می شود، اینترنت قطع می شود و غیره. چرا؟ زیرا صدا ناشناخته است و در آن نقطه، روان انسان ما شروع به کار می کند تا خود را حفظ کند یا ایمنی ما را تضمین کند. (توجه کنید که برای اکثر ما در این موقعیت، اولین فکر ما این نیست که صدای ناشناخته چیزی خوب را نشان می دهد! ما تا حدودی از نظر روانی مستعد این هستیم که آن را چیز بدی فرض کنیم،
با توجه به این استعداد، ما شروع به شناسایی و رسیدگی به مواردی می کنیم که به طور بالقوه ممکن است امنیت ما را تهدید کند، با نگاه کردن به بیرون از پنجره، تماس با مقامات … یا حتی گرفتن سلاحی مانند اسلحه، خفاش یا چاقو! این فقط به این بستگی دارد که چقدر از صدا ناآرام هستیم. فکر می کنم می بینید که با این قیاس به کجا می روم. در پایان، ما از فعالیتهای سازنده و با ارزشی که در آن مشغول بودیم منحرف میشویم و انرژی خود را صرف بررسی یا حل چیزی میکنیم که باعث اضطراب ما میشود، به دلیل پتانسیلی که برای آسیب درک میکنیم.
در محل کار، کارکنان می توانند نگرانی های روانی در مورد امنیت/ایمنی شغل خود، توانایی دستیابی به اهداف شغلی و پیشرفت خود، و انجام کارهایی که از آنها لذت می برند و در انجام کارهای روزمره خود خوب هستند را تجربه کنند. هنگامی که کارکنان در این مناطق احساس خطر می کنند، به همان شیوه ای رفتار می کنند که گویی تهدید فیزیکی است، مانند وضعیتی که در بالا توضیح داده شد. آنها می توانند از کار واقعی منحرف شوند و توجه خود را بر روی موضوعاتی متمرکز کنند که از نظر آنها تهدیدی برای امنیت شغلی و شغلی / ایمنی شغلی آنهاست، و زمانی که نمی توانند به افرادی که در محیط خود هستند اعتماد کنند، می توانند محافظت شوند و از آنها جدا شوند.
این قیاس به توسعه و پرورش اعتماد در محل کار مربوط می شود. کارمندان ما هنگامی که در محیط کار احساس امنیت نمی کنند، رفتار مشابهی خواهند داشت، زیرا نمی توانند سطح بالایی از اعتماد را به همکاران خود یا – به ویژه – به رهبران خود ایجاد کنند.
فقط به تجربیاتی فکر کنید که در زمانی که توانایی شما برای اعتماد به رهبر یا همکارتان زیر سوال رفت، داشته اید. فکر میکنم همه ما موقعیتهایی را تجربه کردهایم که در محل کار احساس بیاعتمادی کردهایم، و شروع به استفاده از افکار و تلاشهایمان برای محافظت از خود کردهایم.
ممکن است در این مرحله برای من کمک کند که تعریفی از اعتماد را که در طول سالها استفاده کردهام به اشتراک بگذارم: اعتماد “وضعیت آمادگی برای تعاملات بدون محافظت با کسی یا چیزی است.”
وقتی این احساس را نداشته باشیم، افکار و تلاشهای ما کمتر مولد و مؤثر هستند و به ضرر کسبوکار میشوند. برعکس، در محیط های کاری با اعتماد بالا ، این ضرر به حداقل می رسد، که به معنای سود کسب و کار با سطح بالاتر بهره وری، اثربخشی و رشد است.
خط پایانی: زمانی که کارمندان نمی توانند به رهبران یا همکاران خود اعتماد کنند، ممکن است احساس خطر، ناامنی/ناامنی کنند و در تلاش برای محافظت روانی از خود و بهترین منافع خود در محیط کارشان بسیار مراقب باشند. این منجر به سطح پایینتر بهرهوری کار و زیان محسوس و قابل توجهی برای کسبوکار میشود. بنابراین این مسئولیت رهبران است که یک محیط کاری قابل اعتماد را ایجاد کنند تا این ضرر به حداقل برسد. اکنون، میخواهم چند گام اولیه را برای بهبود اعتماد در سازمان خود در نظر بگیرید.
اقدامات زیادی وجود دارد که می توانیم برای تقویت اعتماد در سازمان یا تیم شما مورد بحث قرار دهیم. با این حال، بیایید با منطقه ای شروع کنیم که یکی از اجزای سازنده اعتماد است – به سادگی آنچه را که می گویید انجام دهید .
اعتماد مربوط به احساس امنیت کارکنان است، و از تجربه و مطالعه من، امنیت ناشی از باور و اعتماد کارکنان به آنچه رهبرانشان میگویند است. سوزان برانت در کتاب خود « مدیر بهعنوان آغازگر اعتماد» اینگونه میگوید: «قابل اعتماد بودن، مستلزم سازگاری و یکپارچگی رفتاری است. صداقت حول محور گفتن حقیقت و عمل به وعده هاست.» برای اینکه به عنوان یک رهبر مورد اعتماد باشید، باید آنچه را که می گویید، با وفای به قول خود برای حفظ یکپارچگی با کارکنان خود انجام دهید. در طول سالها، سه اصل وجود دارد که من سعی کردهام از خودم پیروی کنم، و رهبران دیگر را نیز تشویق کردهام که همین کار را انجام دهند:
- کاری را که می گویید انجام دهید
- اگر قرار نیست آن را انجام دهید، پس آن را نگویید
- اگر می گویید می خواهید کاری انجام دهید و نمی توانید، دوباره مذاکره کنید
همانطور که می بینید، این فهرست علم موشکی نیست، و من مطمئن هستم که با ارزش هایی که اکثر شما در حال حاضر به عنوان رهبر دارید، مطابقت دارد – اما به نظر من یادآوری خوبی است. شماره 1 به ما یادآوری می کند که فقط متعهد به انجام کارهایی باشیم که مطمئن هستیم با منابعی که در دست داریم یا توانایی شخصی برای انجام دادن یا تأثیرگذاری می توانیم انجام دهیم. شماره 2 با وادار کردن ما به صادق بودن با خود و دیگران در مورد آنچه که مایل نیستیم یا قادر به انجام آن نیستیم، شماره 1 را تقویت می کند. در نهایت، چون هیچ کس کامل نیست، و گاهی اوقات همه چیز آنطور که با اطمینان برنامه ریزی شده پیش نمی رود، شماره 3 به ما این امکان را می دهد که یکپارچگی خود را با اطلاع دادن از قبل به دیگران در مواقعی که تعهدی انجام نمی شود حفظ کنیم و در مورد گزینه های دیگر دوباره مذاکره کنیم. در واقع، من متوجه شده ام که در برخی شرایط شماره 3 می تواند یک اعتماد بزرگ باشدسازنده مخصوصاً برای کسانی که ارزش دارند غافلگیر نشوند و/یا فرصتی برای برنامه ریزی برای سایر موارد احتمالی نداشته باشند.
بدون نظر